یادداشت /عجیب ولی واقعی:
برادرانم انگار طالع مشترکی دارند:هر دو دریک روز همزمان مورخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۵عملیات کربلای ۵درشلمچه ی سرخ بی رنگ مورد اصابت ترکش خصم زمانه قرار گرفتند.احمد عزیزدر زادروز تولدش (۱۳۴۶/۱۰/۲۵)حنای شهادتش را به تاریخ (۱۳۶۵/۱۰/۲۵)جشن گرفتند.عموی مهربانم سیاوش(علی بخش) در سحرگاه ۱۳۹۶/۱۰/۲۵ بسوی برادرزاده هایش شتافت،تا ملاقاتشان کنند.متقاضی پروانه کسب در صنف کافه شیراز شدم،که تاریخ صدورش شد:(۱۴۰۰/۱۰/۲۵)حدود۳سال وسیله نقلیه شخصی نداشتم.مهرماه ۱۴۰۲جهت ایاب و ذهابم موتور سیکلت سی جی ۱۵۰)از جوانی خریداری نمودم.جوان افتاده و محجوبی بود،جوان فرزند شهید بود.باشروع فصل سرما سی جی۱۵۰ عملا هیچ کاربردی نداشت.تا جایی که چندین بار زمین خوردم.در اواخر آذرماه ۱۴۰۲ از تعاونی اعتبار محل کارم طی تماسی بمن گفتن که طی لیست اعلامی از تهران نوبت وام بانک دی شما به مبلغ ۱۲۵میلیون شده است.این در حالی بود که من کاملا از وام بی اطلاع بودم.یعنی یه جورایی فراموشش کرده بودم،چرا که در سالهای دورتر مدارکی جهت بازگشایی حساب به تهران فرستاده بودم.جالب آنکه برای همکاران مبالغ دیگر در نظرگرفته بودند،فقط برای من مبلغ۱۲۵میلیون که عدد۲۵ و وبانک دی یاد آور تاریخ بیست و پنجم دی ماه ۱۳۶۵،است.در این ایام در سایت دیوار شهرهای مختلف استان واستانهای همجوار و حتی نمایشگاه های خودرو بدنبال خرید ماشین مورد نظر خود بودم.انگارهمه چیز دست به دست هم داده بود تا خرید ماشین هم روز موعودی داشته باشد.به تعدادی از دوستان جهت خرید ماشین سپرده بودم.سرانجام دوست عزیزی در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۲۵طی تماسی با من ۴۰۵جی ال ایکسی را قولنامه کردیم.آن دوست عزیز هم برادر شهید هست.مدارک خودرو را نگاه کردم.اشک درچشمانم حلقه زده بود.اطرافیان متحیر به من خیره شده بودند.شاید به خیالشان از ذوق پژو همچون حالتی بمن دست داده است.نه چنین نبود:چرا که عنوان مالک قید شده بود: سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران ک.ب.سوار بر پژو به سمت منزل آن دوست گرامی به راه افتادیم.در طول مسیر به فکر آن بودم،مرغی قربانی کنم.با خود میگفتم ما که بلد نیستم سر زبون بسته را ببریم.به خونه ی دوستم که رسیدیم.یحو ازپشت سر صدایی شنیدم:دایی جان اینجا چیکار میکنی.خواهرزادم بود.بهش گفتم شاهرخ خان برام ماشین خریده،تبریک زیبایی بهم گفت.اقایی همراهش بود،گفت:دوستمه آوردمش مرغکی دارم آن را سر ببرد.گفتم منم میخواهم مرغی بگیرم،بخاطرماشین قربانی کنم.بهم گفت،اتفاقا تو حیاط مرغ و خروس محلی زیاد دارم.خروس محلی برام آورد،دوستش برام سر برید.در روز تعویض پلاک رمز کارت بنزین را از کارمند بنیاد شهید یاسوج پرسیدم.رمزان ۰۵۰۵بود.۵۰۵رمز کیف رمزدار برادرم محمد بود.آنجا بود که فهمیدم همه چیز دست به دست هم داده تا روزاصابت ترکش خصم به سینه ی برادرانم،۲۵دیماه برایمان تداعی شود…کم شد زجمع خسته دلان،یار دیگری بر دار رفت سر سردار دیگری….به قلم: داریوش نحوی ۱۴۰۲/۱۱/۲۵.دهدشت